توقع بي جاييست...
از تو...
كه انتظار داشته باشم كه مرا به ياد داشته باشي...
در اين همه رنگارنگي؛بي رنگي مرا چه به تو!!!
اما كاش كمي...كمي حس بودن ميكردم...
مرا ببين
سخت در كنج اتاقي منتظر صداي تو هستم...
هر جمعه...
هرچند...
تقصير روز ها نيست...
من جمعه را بهانه كردم...
هر جمعه ميايد و ميرود...
بي تو ميگذرد...
و من تنها تر از قبل...
همچنان كنج آن اتاق نشسته ام...
كمي فرسوده تر...
بي رنگ تر از قبل...
و در نهايت...
به خواب پناه ميبرم تا تو را شايد آنجا در آغوش گيرم...
- یکشنبه ۰۷ آبان ۹۶ | ۰۱:۲۹
- ۱۴۰ بازديد
- ۰ نظر